دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم دست رفاقت نميدم
امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه بشم
توو مستی و بی خبری اسیره می خونه بشم
امشب از اون شباست که من دلم می خواد داد بزنم
توو شهره این غریبه ها دردم و فریاد بزنم
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم
از این همه در به دری توو قلب من قیامته
چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته
از این همه در به دری دلم رسیده جون من
به داد من نمیرسه خدای آسمون من
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم
دست رفاقت نمیدم دست رفاقت نمیدم
شريك عشق تو شدن يعني همنفس شعر و ترانه شدن
يعني چون ابري تيره به دريا زدن ديوانه شدن
شريك عشق تو شدن يعني عاشقي به سان يك مجنون
يعني قطره باراني در دل كوير جاري شدن
شريك عشق تو شدن يعني ديوانه وار عاشق شدن
زدن به كوه و بيابان و سرمست لحظه ی ديدار تو شدن
نفس می کشم نبودنت را
تو نیستی...
هوای بوی تنت را کرده ام
تو نیستی...
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی ...
قطره های باران مثل عذاب روی سرم می ریزند
من چتر می خواهم
تو نیستی...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد
در چشمانم لباس سیاه پوشیده…
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچ ،به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم
و این که بعد از تو بغل گرفته ام
زانوی غـَم اســت
افســـــــــــــوس که تو نیستی...
چه زیباست به خاطر تو زیستن
چه زیباست برای تو ماندن و برای تو مردن
چه زیباست به پای عشق تو سوختن
چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن
برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن
کاش میدانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی است
بدون تو و دور از دستهای مهربانت زندگی تلخ و نا شکیباست
کاش میدانستی خانه ی عاشـــــــــــــق کجاست
و ای کاش بودی و میدیدی قلبی را که
فقط برای تو میتپد...
چه زیباست
که تو تنها نیــــــــــــاز من باشی
چه عاشقانه است
که تو تنها آرزویـــــــــــــــم باشی
چه رؤیایی است
این لحظه های نــــــــــــــــاب عاشقی
من همه زیبایی عاشقانه و رؤیایی را فقط با تو حس می کنم
فقط با تو
ای زیبــــــــــــــــــــــــاترین واژه ی قلبم
آری همیشه قصه این چنین بوده است
گفتی از دلتنگی هایم دیگر سخنی نگویم
من امشب دلتنگی هایم را به دست باد سپردم
تا این باد با دلتنگی هایم چه کند
آیا دلتنگی های مرا به دریا خواهد برد؟
و فریادش را با فریاد موج های بی تاب یکی خواهد کرد؟
یا در این شب بارانی ...
بر سنگفرش کوچه ی خلوت جاریش می کند
یا شاید در شبی مهتاب
آن را به نگاه یک غریبه که به ماه خیره شده بسپارد!
یا شاید در پگاهی سرد
در گوش دو پیکر خسته در خواب زمزمه اش کند!
آیا کسی دلتنگی های مرا خواهد شنید؟
دلتنگی هایم را به باد سپرده ام...
شاید این باد دلتنگی مرا
در گوش تو ای ناب تر از غزل هایم زمرمه کند!
بگذار برایت بگویم
که امشب سخت دلتنگت هستم.....
:: برچسبها:
(◠◠‿✿دل نــــــــــــوشت(◠◠‿✿ ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0